یکی بود یکی نبود. در یک شهر بزرگ خانهای زندگی میکرد. توی خانهی بزرگ اتاق بزرگی بود. توی اتاق بزرگ یک قاب طلایی زیبا و بزرگ بود. توی قاب طلایی یک تابلوی نقاشی بود. نقاشی هم تازه توی قاب رفته بود. نقاشی چی بود؟ نقاشی یک کرده اسب که خیلی چموش بود، چون قاب هی تکان تکان تکان … میخورد و…
این کتاب سه داستان دارد. سه داستان متفاوت با سه روایت متفاوت.
اول: پیتیکو… پیتیکو…
دوم: باد دوچرخه سوار
سوم: دو لقمهی چرب و نرم
این کتاب که موفق به دریافت دیپلم افتخار جشنواره کتاب کودک و نوجوان کانون شده است،
داستان قورباغهای است که از روزی که چشم گشوده در چاهی زندگی میکند. قورباغه در حوضچه شنا و در آینه آن خود را تماشا میکند و خود را میستاید. اما یک روز آب چاه خشک میشود و قورباغه به ناچار تصمیم میگیرد از دیوار بالا برود تا ببیند در انتهای جهان (دهانه چاه) چه خبر است... و اینگونه او به بیرون از چاه میآید.او که تا بحال فکرمی کرد که این چاه، همه دنیاست!.. حیرت زده میشود.