مهمانها به قدر خوش حال بودند که همه با هم و حتی با نین میگفتند و میخندیدند. تقریبا هیج کس توجهی به من نداشت و نگاهی به من نمیکرد. گویی مارتا، لورنزو، ماریا، روزالیا و الادیو همه از یک خانواده بودند، اگر چه اینطور نبود. اما بینشان چیزی بود که همه ی آنها را به صورت برادر و خواهر درآورده بود؛ به طوری که انگار از ابتدای زندگی یک دیگر را میشناختند. من ناگهان یاد مطلبی افتادم که در کتابی خوانده بودم: همهی آدمیان باید با هم برادر باشند؛ و حالا حس میکردم که با من نیز برادرند. با این وصف کسانی هم هستند که با هم قوم و خویشاند، ولی رفتار برادرانهای با هم ندارند. مثلا من و سوزانا که اغلب چنین رابطهای با هم نداشتیم. باز فکر دیگری به ذهنم رسید: «این آدمها چون همه فقیرند، یک دیگر را این قدر دوست دارند.» این فکر، با این که عجیب بود، هم قلبم را تسکین میداد و هم ناراحتم میکرد...
ناشر: | #کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان |
قطع کتاب: | رقعی |
نوع جلد: | نرم |
رنگ چاپ: | مشکی |
زبان: | فارسی |
گروه سنی: | #+15 |
نویسنده: | #آنا ماریاماتوته |