داستان دربارهی دو نوجوان است که نیمه شب در خانه به یک اتاقی راه پیدا میکنند و نسخهای از یک کتاب قدیمی را مییابند و به وسیله آن کتاب به جهانی دیگر کشیده میشوند و سر کتاب را تغییر میدهند.
طاها طی حادثهای توان راه رفتن را از دست میدهد، او که چشم و چراغ دبیرستان است دوره جدیدی از زندگی را آغاز میکند و نیاز به کمک دارد در این میان امیر تلاش میکند تا دوستی را در حق او تمام کند...
داستان بابور خیلی قبل از تولد او شروع میشود، یعنی از زمانی که کشتی بزرگ بادبانی «ناخدا ماجد» از سفر صید مروارید برمیگردد و ناخدا ماجد یک نفر را میفرستد دنبال «کهور» و پیغام میدهد که هر چه زودتر نزد او بیاید. کهور در خانهی ناخدا کسی را میبیند که زندگی او را برای همیشه تغییر میدهد. این اتفاق نه تنها زندگی کهور را شکل میدهد، بلکه باعث میشود که سالها بعد، پسر او به نام بابور دست به کاری شجاعانه بزند و نام خود را برای همیشه در قصهها ماندگار سازد.
«کرامت»، همانطور که به نقاشیهای روی دیوار غار نگاه میکرد، دربارهی ارزشهای تاریخی و هنریشان هم چیزهایی به هم میبافت. او با دیدن یکی از نقاشیها، صدایش گرفت و اشک از چشم هایش سرازیر شد...
اشکان» و مادرش در خانهای در بلندترین تپة جزیره زندگی میکنند. پدراشکان «صدیق» به همراه دوستان خود به دریا رفته و دیگر بازنگشته است. آنها همگی مرگ را پذیرفتهاند. پدر قبل از مرگ سفارش قایق داده و قایق به خانة آنها آورده شده است. اشکان برای پرسوجو از علت سفارش قایق و هزینةآن، به همراه «غلامعلی»، مسئول قایق مسافربری، و سرکار «امیری» به همراه زندانیای به نام « اصغرقاتل» و دانشجوی باستانشناسی به نام «برزو» به جزیره میرود تا از ناخدا در بازار سنتی دربارة قایق بپرسد. در آن روز دریا طوفانی میشود و همگی به سلامت به جزیره میرسند؛ اما طوفان ادامه پیدا میکند اشکان همراه با پسر دایی اش پاشا برای نگه داشتن قابق پدردرگیر اتفاقاتی می شوداو تمام تلاشش را برای نگه داشتن قایق و کمک به ماهیگیران جزیره می کندو سرانجام. آب دریا تا خانة اشکان بالا میآید. ناخدا و دیگران جزیره را ترک میکنند؛ اما اشکان و مادرش در محاصره آب قرار می گیرند وسرانجام به طور معجزه آسایی نجات پیدا می کنند.
این یک کتاب معمولی نیست؛ زیرا هر قصهی آن دارای سه پایان است. در حقیقت این کتاب وسیلهای است برای بازی کردن؛ روش بازی با آن هم به این شکل است که شما در ابتدا قصه را میخوانید و تصویر مربوط به آن را با دقت نگاه میکنید. سپس آن پایانی را که از نظر شما منطقیتر و واقعیتر است انتخاب میکنید. یادتان نرود باید دلیلش را هم بگویید!
با این کتاب دنبال پز دادن نباشید. مثلا اگر میخواهید یک خروار اصطلاح قلمبه سلمبه داستاننویسی را تو مشتتان داشته باشید که پسفردا هر جا، پیش سر و همسر، غریبه و آشنا، همکلاسی و همسایه پسرخاله و دخترخاله قیف بیایید، بهتر است از اول قید این کتاب کوچک را بزنید، چون ته این کتاب تازه اکر جَنَمَش را داشته باشید از شما «داستان» درمیآید، نه اصطلاحات قلمبه سلمبه داستانی...
تاریخ معاصر ایران فراز و نشیب های فراوانی داشته است. شاید یکی از مهمترین آنها که درعین حال نقطه عطف تحولی اجتماعی و سیاسی نیز محسوب می شود، انقلاب مشروطیت باشد که همواره از دید مورخان و صاحبنظران از زوایای گوناگون مورد بررسی قرار گرفته است. بی هیچ تردید، یکی از شخصیتهای شاخص آن دوره پرآشوب شیخ فضل الله نوری است که جان خود را بر سر افکار و اندیشه های خود درباب مشروطیت گذاشت. دراین کتاب، نویسنده کوشیده است زندگی او را از دوره جوانی تصویر کرده و سپس به جایگاه او در تحولات آن دوران بپردازد.
آمحمودآقا رانندهی سرویس یک دبیرستان دخترانه، هم مینیبوسش کهنه و قراضه است، هم خودش آدمی است بیخیال و پشتگوشانداز! و همین رفتارها باعث میشود که هم مضحکهی دانشآموزان سرویس شود، هم در نهایت عذرش را بخواهند. همزمان، همسرش توران خانم هم که مستخدم و آبدارچی همان دبیرستان است، بازخرید میشود. بیکاری و بیپولی، آمحمودآقا را گوشهگیر و پرخاشگر میکند اما توران خانم ناامید نیست و تصمیم میگیرد با همین مینیبوس اوراق یک تور گردشگری راه بیندازد. آنها تعدادی دختر نوجوان به همراه مادرانشان را به تخت فریدون در جنگهای مازندران میبرند اما زمانی به قلعهی فریدون میرسند که سرایدار آن عازم «یوش» است تا در مراسم عروسی خواهرزادهاش شرکت کند. آمحمودآقای خوشگذران هم، چهارده زن و دختر جوان را توی قلعهی متروک فریدون در اعماق جنگل، به حال خود رها میکند و به همراه سرایدار به یوش میرود. سایهی چند مرد، روی دیوار قلعه، در نیمههای شب، ترس و وحشت به جان مسافران میاندازد. با کشف زیرزمین قلعه که در آن ضحاک ماردوش توسط فریدون به زنجیر کشیده شده، وحشتی تازه به جان مسافران میافتد و آنها تمامی شب را تا صبح با ماجراهای پیدرپی که با خنده و ترس همراه است، سپری میکنند...
کتاب حاضر در واقع از کتابهای «مقتل» به شمار می رود که در آن وقایع کربلا و حماسه آفرینان عاشورا با ذکر نام و شیوه شهادت و شرح مطالب بیان شده است. هم چنین شعرهایی با بیت هایی متناسب با مطلب از شاعران مختلف چون حافظ انتخاب که در کتاب آمده است. شکل و تصویرگری و جنس کاغذ کتاب این مجموعه را نسبت به دیگر کتابهای از این نوع متمایز ساخته است.
«اقلیم هشتم» با توصیف حمله مجدد لشکر صلیبیها به خاورمیانه آغاز میشود و درهمان حال و هواست که سهروردی به اتهام همکاری با صلیبیها درحلب به بند کشیده میشود. در واقع فقهای حلب که به دنبال تسویه حساب با سهروردی هستند، فضای دو قطبی جامعه درحال جنگ را موقعیت مناسبی برای تحریک سلطان صلاحالدین ایوبی میبینند تا علیرغم میلش برای دستگیری سهروردی اقدام کند. اما از آن جا که ملک ظاهر، پسرصلاح الدین حامی و دوستدار سهروردی است، ماجرا به همین سادگی پیش نمیرود. این نویسنده و منتقد ادبی توضیح داد: شکست زمان روایت، رمان اقلیم هشتم را ازیک روایت خطی متمایز میکند و به همین دلیل مخاطب را وادار میکند که با دقت بیشتری به این متن بپردازد. دراین رمان با راوی دانای کل محدود مواجهیم که در هر فصل از زاویه نگاه یکی از شخصیتهای داستان به ماجرا نگاه میکند. بنابراین به آسانی نمیتوان تشخیص داد که حق با کدام طرف ماجراست. نویسنده که در روایت خود تلاش میکند از پرداخت اسطورهای شخصیت سهروردی پرهیز کند، بر آن است تا مخاطب را نه به تمجید از سهروردی، بلکه به تعمق در فراز و فرود زندگی این فیلسوف ایرانی وادار کند. از این رو حتی در فرازهایی از رمان شاهد نوعی نگاه انتقادی به خط مشی سهروردی از زبان این فیلسوف جسور هستیم.
عبدالله خان دراصل ازایلات شاهسون است.با تشکیل ارتش واحد او واردارتش میشود و مدارج ترقی را به سرعت طی میکند. صاحب ملک وآب وزمین شده و خانهای اعیانی در شهر میخرد.او سه دختر دارد که ذوقهای متفاوتی دارند. عبدالله خان فرزند کوچک خود را به فرانسه فرستاده تا بازرگانی موفق باشد. رفت و آمد مشکوک به خانه آنها کنجکاوی بهاره را برمی انگیزد. بهاره دختر شوفر خانوادگی عبدالله خان است. روزی ازروزها بهاره همراه برادرش تصمیم میگیرند ازراهی مخفی به باغ پشت خانه اعیانی بروند. آنها درآن خانه توسط اختربانو-خواهربزرگتر-گرفتار و زندانی میشوند. آنها در آنجا زندانی دیگری را مییابند و ماجراهای شگفت انگیزی روی میدهد. آیا آنها سرانجام موفق به فرارمیشوند.عاقبت سه خواهرون چه میشود؟ برای دانستن اینها وبیشترازاینها باید رمان را خواند ولذت برد.
پولینا که پدر و مادر خود را در کودکی از دست داده بود با یکی از بستگانش زندگی میکرد که زنی بسیار خشک و خشن بود. حدود ده سالگی، پس از یک بیماری طولانی که مجبور شدند حتی موهای سرش را بتراشند، پولینا برای بهبود حالش پیش پدربزرگ و مادربزرگ خود به ییلاق میرود. او در آنجا زندگی متفاوتی را شروع میکند و با زندگی دیگری آشنا میشود.