در یک باغوحش بزرگ یک بچه شیر کوچولو به دنیا آمد. او در کنار مادرش در یک قفس هرروز بزرگتر میشد و با میلههای قفس بازی میکرد. طول قفس برای شیرکوچولو فقط ده قدم بود، بنابراین پس از رسیدن به انتهای قفس او برمیگشت و به طرف دیگر میرفت.
یک روز اتفاق جالبی افتاد. نگهبان قفس یادش رفت در قفس را ببندد و شیرکوچولو از قفس بیرون رفت. اما او عادت داشت فقط ده قدم مستقیم برود. اگر او قدم یازدهم را برمیداشت میتوانست آزادی خود را به دست آورد و همه جهان را ببیند، اما… .
نقاشیهای ساده و زیبای کتاب نیز داستان شیر کوچولو را به خوبی تصویر میکند.