خاله و گوساله برو برو رفتند تا از دور روشنایی دیدند. خاله خوش حال شد و گفت: «فکر کنم نور یک چراغ باشد، حتماَ کلبه ای، چیزی آن جاست، باید زودتر خودمان را به آن جا برسانیم.» و راه افتادند و با عجله خودشان را به روشنایی رساندند.
روشنایی مال چراغ یک کلبه خرابه بود. جلوی کلبه یک طناب کشیده بودند و رویش چند تا شلوار و پیراهن و جوراب و یک ملافه ی سفید پهن کرده بودند تا خشک شوند.
خاله فرفره و گوساله پاورچین پاورچین و سُم ورچین سُم ورچین رفتندکنار پنجره. یواشکی توی کلبه سرک کشیدند. دو تا دزد توی کلبه با هم حرف می زدند.
ناشر: | #کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان |
قطع کتاب: | خشتی |
نوع جلد: | نرم |
رنگ چاپ: | رنگی |
زبان: | فارسی |
گروه سنی: | #+4 |
تصویرگر: | الهام عطایی آذر |
نویسنده: | #محمدرضا شمس |