ما فقط یک روز وقت داشتیم تا در ورودی کاخ را رنگ بزنیم. تمام مردم جزیره، درخانه هایشان را رنگ زده بودند. رنگ های قرمز، نارنجی، زرد، آبی، سبز و هر رنگی که بتوانید فکرش را بکنید... رنگ های ساده، راه راه، خال خالی و هزار جور رنگ آمیزی دیگر.
نزدیک ظهر، همگی رفتیم بالای پشت بام و به شهر رنگ و وارنگ نگاه کردیم. ناگهان مادرم ناله ای کرد گفت: «آخ... باز معده ام دارد می سوزد.»
زن عمو هن و هن کنان پرسید: «مگر دوباره رفتی یواشکی ترشی خوردی عزیزم؟»
ـ نه... ولی نگاه کنید... این شهر، مثل... مثل یک ظرف بزرگ ترشی شده!
زن عموی چاق و صبور، دست های مادرم را با دلسوزی گرفت. بعد گفت: «تو دیگر زیادی به ترشی علاقه داری عزیزم!... حتی فکرش هم معده ات را پر از اسید می کند!... اصلا به ترشی فکر نکن... بگیر بنشین این جا و به یک لیوان شیر کاکائوی داغ فکر کن!»
ناشر: | #کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان |
قطع کتاب: | رقعی |
نوع جلد: | نرم |
رنگ چاپ: | مشکی |
زبان: | فارسی |
گروه سنی: | #+9 |
تصویرگر: | ندا عظیمی |
نویسنده: | #شهرام شفیعی |