بخشی از اثر:
«سال ها بود که خوان دزدی می کرد . شبی ازر شب ها ،لا به لای درخت ها نوری دید . جلو رفت و به کلبه ای رسید . از لا ی در توی کلبه را نگاه کرد. پیر زنی پشت یک میز چوبی نشسته بود .
خوان آنچه را که می دید باور نمی کرد ؛ یک سکه طلا در دست های پیرزن می درخشید. صدای پیرزن را شنید که می گفت :((من ثروتمند ترین آدم دنیا هستم ))
خوان به این فکر افتاد که همه طلا های پیرزن را بدزد د. برای این کار ، خودش را پشت تنه درخت ها پنهان نمود و منتطر شد تا پیرزن بیرون برود . مدتی بعد دید ، پیرزن شالی دور خود پیچیده بود با دو مرد از کلبه دور شد.
خوان با خود گفت ((دیگر بهتر از این نمی شود )) و پنجره را به زور باز کرد و توی کلبه پرید .همه جا را گشت : زیر تخت ، توی قفسه ، اینجا ، آن جا ؛ اما سکه ای پیدا نکرد .
خوان دست از گشتن کلبه کشید و با خود گفت :(( باید پیرزن را پیدا کنم و مجبورش کنم جای سکه ها را نشانم بدهد )) از کلبه بیرون آمد و از همان راهی که پیرزن و آن دو مرد رفته بودند ، رفت . وقتی به رودخانه رسید ، کمی آن طرف تر پدر و پسری سخت سرگرم کار بودند . به طرف آنها رفت و با صدای کلفتی گفت :((پیرزن قد کوتاهی که شال سیاهی دور خودش پیچیده بود ، ندیدهاید ؟))
پسر گفت : ((آهان ،حتما دنبال دونا ژوزفا می گردید . چرا او رادیده ایم . امروز صبح خیلی زود رفتیم و او را به این جا آوردیم ؛ چون پدر بزرگم یک حمله …..)) خوان توی حرف او دوید و گفت :((حلا کجاست ؟))پدر لبخندی زد و گفت :(( خیلی وقت است که رفته . چند نفر از آن طرف رودخانه آمده بودند دنبالش ؛ می خواستند او را پیش یک بیمار ببرند .))
خوان با نارحتی پرسید : (( چطور می توانم از رودخانه بگذرم ؟))پسر گفت : ((فقط با قایق ؛ اگر بخواهی ما می بریمت ، البته وقتی سیب زمینی ها را از خاک در آوردیم .)) …
ناشر: | #کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان |
قطع کتاب: | رحلی |
نوع جلد: | نرم |
رنگ چاپ: | رنگی |
زبان: | فارسی |
گروه سنی: | #+9 |
تصویرگر: | نیل والدمن |
نویسنده: | #آلما فلور ادا |