محاصره شده بودیم. هیچ راه فراری نبود. هرلحظه به ماشینهای پلیس اضافه میشد که با آژیرهاشان جیغکشان خیابانهای اطراف را میبستند. هلیکوپتری هم بالای سرمان در پرواز بود. هر جا نگاه میکردم، انعکاس نورهای سرخ و آبیِ چشمکزن بود. گیج و مات به هم نگاه کردیم. صدای یکی از پلیسهای لعنتی را شنیدیم که میگفت: «شما محاصره شدین. هیچ راه فراری ندارین، تا اینجا رو رو سرتون خراب نکردیم، دستاتونو بذارین رو سرتونو از اون آشغالدونی بیایین بیرون»
«پیاده رو خلوت بود. دست در دست هم راه افتادیم به چیزهای خندهدار خندیدیم. به چیزهایی که برای هیچکس جز خودمان خندهدار نبود. به موشهای چاق و تنبل تو جویها خندیدیم. به درختی که شبیه یک لکلک کج و کوله پاهاش توی جوی بود و هیکلش توی آسمان. به پیرزن و پیرمردی که مثل لاکپشتها راه میرفتند اما مثل گنجشکها جیک جیک و بگومگو میکردند.»
ناشر: | #کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان |
قطع کتاب: | رقعی |
نوع جلد: | نرم |
رنگ چاپ: | مشکی |
گروه سنی: | #+15 |
نویسنده: | #فرهاد حسنزاده |