تکههای بادآورده را زیر پیراهنش جا داد. برگشت به سمت ساحل. خودش را به روی لنج شکستهاش رساند. لنج کهنه با دماغه فرورفته در خاک، رو به موجها سر خم کرده بود. درودیوار پوسیده و زنگزدهاش را سبزی جلبکها پوشانده بود. نوک موجهای بلند دریا به انتهای لنج شکسته میخورد و در هوا پخش میشد. «دُر محمد» در اتاقک، فرمان را از نخی که به آن بسته بود، باز کرد.