آفتابِ داغ از یک سو و تبِ جانسوز از سویِ دیگر، تاب و توان از جوان گرفتهبود. جوان خسته بود. تشنه لب و دلشکسته بود. داغدیده بود. سوار بر اشتری بیجهاز. دست و پا در غُل و زنجیر و ادامهی زنجیر، آویخته از گردنُِ لاغرش. غُل و زنجیر، از آفتابِ تند و تیزِ دشت تَفتیده بودند. جوان لاغر و ضعیف بود. زار و بیمار بود. صورتی نحیف و رنجدیده داشت.