روزها گذشت، بوتههای ترب هر روز بزرگتر میشدند. کشاورز پیر هم مرتب به مزرعه رسیدگی میکرد، به آن آب میداد. علفهای هرزش را میکند. مواظب بود که خرگوشها تربها را نکنند و نبرند. در این مدت، هیچ خبری از خرس نشد.
آخرهای بهار، تربها کاملا رسیدند یک روز پیرمرد گاریاش را آماده کرد. زن و هفت دخترش را سوار کاری کرد. همگی به مزرعه رفتند تا تربها را از زمین در آوردند.
آنها تا عصر کار کردند. هرچه ترب بود از زمین در آوردند. ساقه و برگهای آنها را یک طرف روی هم ریختند. تربها را بار گاری کردند. همگی سوار گاری شدند. میخواستند راه بیفتند که خرس از راه رسید.
- به به، پیرمرد میبینم که تربها را چیدهای. انگار زن و دخترهایت را هم به کمک آوردهای.
ناشر: | #کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان |
قطع کتاب: | خشتی |
نوع جلد: | نرم |
رنگ چاپ: | رنگی |
گروه سنی: | #+9 |
نوع کتاب: | تازه ها |
تصویرگر: | عادل رستم پور |
نویسنده: | #رضا رهگذر |