لافکادیو

خب بچه ها، حالا عمو شلبی شما می خواهد برایتان داستانی تعریف کند درباره یک شیر خیلی عجیب؛ در واقع، عجیب ترین شیری که تا به حال دیده است. خب ، حالا سر این شیر را از کجا بگیرم؟ منظورم این است که داستانم را از کجا شروع کنم. فکر می کنم باید از اولین روزی بگویم که این شیر را دیدم. بگذارید ببینم ...آهان، در شیکاگو بود، روز جمعه، هفدهم دسامبر. آن روز را خوب به یاد دارم؛ برفها تازه آب شده بودند و رفت و آمد در خیابان دورچستر وضع بدی داشت. این شیر دنبال یک آرایشگاه می گشت و من هم تازه به طرف خانه راه افتاده بودم که ....

ولی نه، بهتر است این داستان را از خیلی پیش تر شروع کنم؛ از زمانی که این شیر خیلی جوان بود.