اولین روز مدرسه که بچه ها با مادرانشان به مدرسه آمده بودند، برای ژوزفین روز خوشایندی نبود، چرا که شکل و ظاهر معلم کلاسشان بسیار متفاوت بود از آنچه او در ذهن خود ساخته بود. روزهای بعد بتدریج مجبور شد بپذیرد که همه معلمها به آن زیبایی که او در مجله دیده بود، نیستند. با این حال، نگرانی او از معلم نبود، بلکه از همکلاسی های ناجور و نامهربان بود که تا فرصت می یافتند او را به خاطر اینکه بچه کشیش است اذیت می کردند.