در داستا حاضر که برای گروه سنی نوجوان به نگارش درآمده، دو دوست با نامهای "آرش" و "مرتضی"- با وجود سن پایین- تصمیم میگیرند با قطارهای تهران- خرمشهر عازم جبهه شوند. اما از آنجا که این کار غیر قانونی است، آنها قرار میگذارند تا بدون تهیهی بلیت و اطلاع ماًموران قطار از این امر، راهی خرمشهر شوند. سرانجام نیز تنها آرش موفق به فرار از دست ماًموران شده و در یکی از کابینهای قطار جای میگیرد. از قضا در همان کابین با افراد بسیجی آشنا میشود که آنها نیز قصد رفتن به جبهه را دارند و ...
تقی بند پوتینش را بست و گفت:عجب گیری کردیما ها ،انگار پادگان آموزشی است که زرت زرت خشم شب و پیاده روی داریم.علی در حال بستن دکمه های لباسش با عصبانیت گفت:من دیوانه را بگو که حیا نمی کنم و ازاین خراب شده نمی روم یکی نیست بگوید خاک تو سر اینجا هم جا شد تو آمدی؟