رخش سوی دشت خیز برداشت.رستم با چشم های نیمه بسته ، آسان و دشت را یکی دید.گل های آتش را ستارگان آسمان دید.بار دیگر چشم برهم گذاشت و چون خوابید، باز اژدها از دل تاریکی به رخش یورش برد.رخش از جا جست.میان زمنی و آسمان کمانی زد و چون کوهی کنار رستم فرود آمد.