خزان برگک یک داستان فلسفی درباره جوانه کوچکی به اسم برگک است. برگک با برگل بزرگترین برگ روی درخت دوست است و باهم زندگی میکنند برگل درباره زندگی و اهدافش برای برگک صحبت میکند تا این که با رسیدن پاییز اتفاقهای جدیدی در زندگی این دو میافتد. کتاب یخی که عاشق خورشید شد در روایتی ساده سعی دارد تقابل دو جهان متضاد را برای کودکان شرح دهد.
این اثر با خط بریل و مناسب نابینایان است.
زمستان تمام شده و بهار آمده بود. گلها و گیاهان، یکی یکی سرشان را از خاک بیرون میآوردند.
تکهی یخ کنار سنگ بزرگ نشسته بود. تمام زمستان سرش را به سینهی سنگ گذاشته بود؛ جای خوبی برای خوابیدن بود. باد سردی که از کوه میوزید، تن یخ را سفت و محکم کرده بود. تناش شفاف و بلوری شده بود.
چند روزی بود تکهی یخ احساس میکرد چیزی تناش را قلقلک میدهد.
یک روز آرام چشمهایش را باز کرد و از لابهلای شاخههای درختی که کنارش بود، نوری دید. کنجکاو شد و به درخت گفت: «کمی شاخههایت را کنار میزنی؟»
درخت با بیحوصلگی شاخههایش را کنار زد. تکه یخ چشمش به آفتاب افتاد.
– وای چقدر قشنگ است. چرا تا حالا او را ندیده بودم؟!
درخت گفت: « این خورشید است. من سالهاست او را میبینم.»
تکه یخ با خوشحالی به خورشید نگاه کرد. بعد با صدای بلند گفت: «سلام خورشید! خوش بهحالت چقدر زیبایی! خیلی خوشحالم که تو را دیدم. دوست دارم همیشه به تو نگاه کنم. من تا الان با کسی دوست نشدهام، تو دوست من میشوی؟»
خورشید صدای تکه یخ را شنید و با مهربانی گفت: «سلام، اما…»
یخ با نگرانی گفت: « اما چی؟»
ناشر: | #کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان |
قطع کتاب: | خشتی |
نوع جلد: | نرم |
رنگ چاپ: | مشکی |
زبان: | فارسی |
گروه سنی: | #+9 |
ویژگیهای خاص: | #کتاب بریل |