این چندمین شبی بود که خواب از چشمان شیرا رفته بود.شیرا سلطان جنگل بود.باید با چشمان تیزبینش همه جارا زیر نظر می گرفت و از همه ی حیوانات و جنگل محافظت می کرد، اما چشمانش از بی خوابی جایی را نمی دید.شیرا باید می غرید تا همه ی حیوانات جنگل گوش به فرمانش باشند اما...