داستان کتاب «پریانههای لیاسند ماریس» اینگونه آغاز میشود: «لیانا میدانست که فلسفوریاها عاشق نان تازهاند. سر ظهر که فلسفوریاها گرسنه میشدند، اگر بوی تنور و نان داغ به مشامشان میرسید، سرازیر میشدند توی ساحل و بیدعوت میآمدند توی خانه. از کیش کیش و پیشت پیشت دیصبرا هم نمیترسیدند.
لیانا دوست نداشت کله سحر بیدار شود و کمک دیصبرا نان بپزد. فقط به شوق آمدن فلسفوریاها بود که خوابید. داشت خواب میدید. خواب مروارید لاجوردی؛ همان که ادریس از دریا صید کرده بود. توی خواب دیصبرا را دید که روی پاهایش میزد و میگفت: «شومه! مروارید لاجوردی شومه، میترسُم!».
دیصبرا صدایش کرد. بیدار شد اما جواب نداد. خیلی بد خوابیده بوده هنوز خوابش میآمد. تکان نخورد. دیصبرا بلند گفت: «بلند شو دختر!؛ دیصبرا عادتش بود، همیشه میخواست تا ظهر نشده و سر و کله فلسفوریاها پیدا نشده، خمیرهای توی جُفنه را نان بپزد. هیچ وقت هم قبل از ظهر خمیرها تمام نشده بود.
ناشر: | #کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان |
قطع کتاب: | رقعی |
نوع جلد: | نرم |
رنگ چاپ: | رنگی |
زبان: | فارسی |
گروه سنی: | #+15 |
نویسنده: | #طاهره ایبد |