روباه به سادگی آنها خندید و رفت زیر سایهی درختی دراز کشید. هوا گرم بود. خرچنگ و لاکپشت کار میکردند و عرق میریختند. روباه هم زیر سایهی درخت چرت میزد و هر چندوقت یکبار فریاد میزد: «ای داد و بیداد، ای امان. عجله کنید ای دوستان. کمرم زیر فشار کوه خرد و خمیر شد. عجله کنید، بجنبید، دیر شد.»
لاکپشت و خرچنگ، گندمها را چیدند، بعد هم آنها را کوبیدند. آنوقت دوتایی فریاد کشیدند: «روباه جان، بیا گندمها را تقسیم کنیم.»
روباه نالهکنان از راه رسید و گفت: «عجب کار سختی بود، کمرم له شد.»
لاکپشت مشغول تقسیم کردن گندمها شد. روباه نگاهی به گندمها انداخت و به خودش گفت: «به زودی تمام اینها مال من میشود.»
بعد به خرچنگ و لاکپشت نگاه کرد. پشت گوشش را کمی خاراند...
ناشر: | #کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان |
قطع کتاب: | خشتی |
نوع جلد: | نرم |
رنگ چاپ: | رنگی |
زبان: | فارسی |
گروه سنی: | #+7 |
تصویرگر: | فیروزه گل محمدی |
نویسنده: | #محمدرضا شمس |