یک گنجشک کوچولو که هنوز یک سالش هم نشده بود، یک روز صبح که از لانهاش بیرون پرید، فکرکرد هنوز دارد خواب میبیند، چرا که همه دشت و درخت و کوه و آسمان سفید شده بود. در آن روز، وقتی نتوانست دانهای پیدا کند و قطره آبی بنوشد، تصمیم گرفت زور و توان خورشید را پیدا کند تا بتواند یخها و برفها را آب کند و… . تصاویر زیبای کتاب نیز زینتبخش داستان آن است.