کتاب محمدجواد و شمشیر ایلیا روایتی فانتزی از یک ماجراجویی دینی است. محمدجواد که در پی یافتن ردی از فضاییها، وارد زیرزمین خانهشان میشود، در کنج زیرزمین و در میان کارتنهای کتاب، با پرندهای آشنا میشود که او را بهسوی ماجراهای پیچیده و زیادی میبرد.
ویژگی اصلی رمان «محمدجواد و شمشیر ایلیا» رویکرد آن به قرآن است. رویکردی که تازگی و بکر بودن، شاخصه اصلی آن است. محمدجواد به باغ قرآن میرود و در آنجا با شخصیتهای زیادی آشنا میشود؛ شخصیتهایی که هر کدام قسمتی از خمیر وجودی محمدجواد را تغییر میدهند.
الف. چند جفت جوراب اضافه برمیدارید و راه میافتید که بشریت را نجات دهید؟
ب. چند لحظه فکر میکنید و بعد چند جفت جوراب اضافه برمیدارید و راه میافتید که بشریت را نجات دهید؟
ج. توی خانه میمانید و از گاوهای پدربزرگتان مراقبت میکنید؟
بلارت گزینهی آخر را انتخاب میکند، ولی خب در واقع حق انتخاب چندانی هم ندارد. در تقدیرش نوشته که فقط او میتواند «زولتاب» اهریمنی را شکست بدهد. زولتاب پس از صدها سال که در اعماق زمین زندانی بوده، فرار کرده و حالا میخواهد نسل آدمیزاد را از بین ببرد...
هنریتا تک و تنهاست و بهجز داستانها همدمی ندارد. او کشف میکند که خانهی امید پر از رازهای عجیب است: اتاق زیرشیروانی که از یاد رفته، تصاویری شبحگونه، نور آتشی مرموز که آن سوی باغچه در میانِ درختان سوسو میزند.
در ویرانی به جا مانده از جنگ جهانی دوم، مردم سرگردان و پریشان به دنبال نزدیکان و اقوام خود میگردند. دراین میان، توماس، پسر جنگزدهی نوجوان، هم دربه در نشانی از مادرش میجوید. اما وقتی به خانهی ویران خالهاش دروین میرسد، درمانده و ناامید از پای مینشیند.
سپس با «عصا» برخورد می کند: کهنه سربازی که در جنگ از پا درآمده، ولی رسم و راه بازار سیاه را خوب بلد است؛ همینطور راه و رسم زندگی را.