یکی بود یکی نبود. در یک شهر بزرگ خانهای زندگی میکرد. توی خانهی بزرگ اتاق بزرگی بود. توی اتاق بزرگ یک قاب طلایی زیبا و بزرگ بود. توی قاب طلایی یک تابلوی نقاشی بود. نقاشی هم تازه توی قاب رفته بود. نقاشی چی بود؟ نقاشی یک کرده اسب که خیلی چموش بود، چون قاب هی تکان تکان تکان … میخورد و…
این کتاب سه داستان دارد. سه داستان متفاوت با سه روایت متفاوت.
اول: پیتیکو… پیتیکو…
دوم: باد دوچرخه سوار
سوم: دو لقمهی چرب و نرم
کتاب می خوری یا می خوانی؟ مسئله این است. قهرمان این داستان در ابتدا یک
کتابخوار حرفه ای بود. پسر کوچکی که همه کتابها را می خورد. اما اتفاق عجیبی افتاد
و باعث شد مسیر کتاب خواری عوض شود. او بدون درک و بدون لذت می خواند. الیور جفرز
نویسنده و تصویرگر محبوب با تصاویر شگفت انگیز ومتن طنزآمیز می خواهد مخاطب را با
درک خواندن و لذت خواندن آشتی دهد.
راوی این کتاب پسر کوچکی است که دو کبوتر دارد و
فکر می کند باید مراقب آنها باشد. اما عموی مهربانش راه تازه ای در زندگی او می
کشاید. کتاب بوی صلح و مهربانی می دهد.
وقتی تنها می شوید و پنجره خیال خود را باز می کنید
چه تصاویری به ذهن شما می آیند. خانواده، دوستان، طبیعت و ... دختر کوچکی قهرمان
کتاب پنجره های دنیای کوچک من است و از تصاویر دنیای خیالی خودش می گوید.
ابتدا یک نقطه کوچک سبز رنگ بود. یک جوانه بود اما
بعد در چهار فصل زندگی شگفت انگیزی را تجربه کرد. اگر می خواهید این کتاب را
بخوانید مدادی بردارید. با یک کتاب تعاملی روبرو هستید. داستان زندگی یک برگ را از
زبان نادر ابراهیمی خواهید خواند و تصاویری شگفت آن چشم تان را نوازش خواهد کرد.
رایکا عاشق نقاشی است. اما دلش نمی خواهد برای نقاشی الگو داشته باشد. او دوست
دارد خودش با طبیعت ارتباط بگیرد و طرح های تازه بکشد. آنقدر که حتی به نقاشی هایش
جان بدهد.
در کرمان باران نمی بارد و پدر خانواده گله را به شمال ایران می برد تا تلف
نشوند. او به فرزندان خود امید می دهد که کرمان همیشه خشک نمی ماند. وقتی رودهای
کرمان دوباره پرآب می شوند او بر می گردد و از همه ایران قصه می گوید. قصه پرندگان
و آهوان و دشتهای زیبا و درختان شگفت انگیز.