«کرامت»، همانطور که به نقاشیهای روی دیوار غار نگاه میکرد، دربارهی ارزشهای تاریخی و هنریشان هم چیزهایی به هم میبافت. او با دیدن یکی از نقاشیها، صدایش گرفت و اشک از چشم هایش سرازیر شد...
این مجموعه تلفیقی است از «بازی، شعر، نمایش» که با الهام از ترانههای موجود در ادبیات عامیانه سروده شدهاند و همگی به نوعی با طبیعت در ارتباطاند. میتوان برای آموزش موضوعهای مختلف، از این گونه بازیهای نمایشی که در حد توان بچههاست خلق کرد.
این کتاب که از مجموعهی بازی با علم است، با زبانی ساده و تصویرهای زیبا به شناسایی ویژگیهای باد برای کودکان میپردازد. همچنین برای فهم بهتر مطالب آزمایشهای ساده و جالبی را نیز طرح میکند.
این کتاب که از مجموعهی بازی با علم است، با زبانی ساده و تصویرهای زیبا به شناسایی ویژگیهای آب برای کودکان میپردازد. همچنین برای فهم بهتر مطالب آزمایشهای ساده و جالبی را نیز طرح میکند.
این کتاب که از مجموعهی بازی با علم است، با زبانی ساده و تصویرهای زیبا به شناسایی ویژگیهای کودکان میپردازد. همچنین برای فهم بهتر مطالب آزمایشهای ساده و جالبی را نیز طرح میکند.
نوشته که دیگر ناامید شده بود با چشمهای گریان به قد و بالای نقطه ها نگاهی کرد و گفت:«نه … دیگر کار من تمام شده و از شما هم کاری بر نمی آید.» نوشته هیچ وقت نقطه ها را جدّی نگرفته بود. باور نمی کرد آن ها بتوانند برایش کاری انجام بدهند.
اشکان» و مادرش در خانهای در بلندترین تپة جزیره زندگی میکنند. پدراشکان «صدیق» به همراه دوستان خود به دریا رفته و دیگر بازنگشته است. آنها همگی مرگ را پذیرفتهاند. پدر قبل از مرگ سفارش قایق داده و قایق به خانة آنها آورده شده است. اشکان برای پرسوجو از علت سفارش قایق و هزینةآن، به همراه «غلامعلی»، مسئول قایق مسافربری، و سرکار «امیری» به همراه زندانیای به نام « اصغرقاتل» و دانشجوی باستانشناسی به نام «برزو» به جزیره میرود تا از ناخدا در بازار سنتی دربارة قایق بپرسد. در آن روز دریا طوفانی میشود و همگی به سلامت به جزیره میرسند؛ اما طوفان ادامه پیدا میکند اشکان همراه با پسر دایی اش پاشا برای نگه داشتن قابق پدردرگیر اتفاقاتی می شوداو تمام تلاشش را برای نگه داشتن قایق و کمک به ماهیگیران جزیره می کندو سرانجام. آب دریا تا خانة اشکان بالا میآید. ناخدا و دیگران جزیره را ترک میکنند؛ اما اشکان و مادرش در محاصره آب قرار می گیرند وسرانجام به طور معجزه آسایی نجات پیدا می کنند.
این یک کتاب معمولی نیست؛ زیرا هر قصهی آن دارای سه پایان است. در حقیقت این کتاب وسیلهای است برای بازی کردن؛ روش بازی با آن هم به این شکل است که شما در ابتدا قصه را میخوانید و تصویر مربوط به آن را با دقت نگاه میکنید. سپس آن پایانی را که از نظر شما منطقیتر و واقعیتر است انتخاب میکنید. یادتان نرود باید دلیلش را هم بگویید!
کتاب «به زمین می خورم» به یکی از موضوعهای علمی یعنی نیروی جاذبه میپردازد. به منظور درک مخاطب از این موضوع علمی، آزمایشهای سادهای در کتاب ارائه شده است تا ضمن بازی و سرگرمی کودک با چیزهایی ساده و قابل دسترس، مفهومی علمی و جالب و پرکاربرد را درک کند.
کتاب جزیره بیتربیتها حکایت «خانوادهی سلطنتی بیتربیتها» است که سالهاست در کاخی که حالا به موزه تبدیل شده زندگی میکنند و این موزه حالا محل بازدید مردم است که هر روز تعداد کثیری به آنجا میروند و این بار این کاخنشینان نه از بابت حکمرانی و سلطنت بلکه برای کار و امرار معاش در این کاخ زندگی میکنند، و هرکدام از این شاهزادگان وظایف و مسئولیتهایی خاص در کاخ دارند...
بیایید با هم به دیدار دختری برویم که بار غصههای بسیاری را بر دوش کشیده است. دردهای بسیاری را به جان خریده و مصیبتهای فراوانی را تحمل کرده است. دختری که…
- گل زری، کاکل زری / کجا میری از این وری؟ - دارم میرم بدو بدو/ دنبال چی؟ کفشای نو - کسی کفش نو داره؟ بگین!/ کجای بازاره؟ بگین!... این کتاب، حاوی بازیهای نمایشی است که تلفیقی از «بازی، شعر و نمایش» است. افسانه شعباننژاد با الهام از ترانههای موجود در ادبیات عامیانه برای کودکان این کتاب را به نگارش در آورده است.
با این کتاب دنبال پز دادن نباشید. مثلا اگر میخواهید یک خروار اصطلاح قلمبه سلمبه داستاننویسی را تو مشتتان داشته باشید که پسفردا هر جا، پیش سر و همسر، غریبه و آشنا، همکلاسی و همسایه پسرخاله و دخترخاله قیف بیایید، بهتر است از اول قید این کتاب کوچک را بزنید، چون ته این کتاب تازه اکر جَنَمَش را داشته باشید از شما «داستان» درمیآید، نه اصطلاحات قلمبه سلمبه داستانی...
کتاب مصور حاضر، با هدف بررسی تحول تاریخی تصویرگری در جهان و ایران، شناخت دیدگاههای نظری در باب جایگاه و اهمیت تصویر، آشنایی با گونههای ادبی کتابهای تصویری و عناصر دیداری در کتاب کودک تدوین شده است.
مجموعهی حاضر با مقدمهی پرفسور پیتر هانت، در گرد هم آوردن مقالات کلیدی موثر در رشد نظریهی ادبیات کودک، کاری اصیل و بیهمتاست. این مجموعه برخی از دستاوردهای رفیع را در رشتهای به نمایش میگذارد که با وجود مخالفتهای آشکار و نهانی که هم از درون و هم از بیرون قلمرو ادبیات کودک صورت میگیرد، راه کمال پیموده است.
در خواب و خیال بچهها، ستارهها چیده میشن، اَبرا به شکل بابا در میان و بارون میشن، گرگه رو قلقلک میدن، خورشید خانم مثل توپ مییاد توی خیابون، بچهها رو شاد میکنه… کتاب حاضر مجموعه شعری است از تنی چند از شاعران کودکان درباره خواب و خیال بچهها و دنیای آنان در خواب، همراه با تصاویری ساده و زیبا.
یک ساعت گذشت، دو ساعت گذشت. بزی بزغاله بازی کرد و بازی کرد ولی یکدفعه به یاد «بزی با» و علفهای تازه، «بزی ما» و گلهای رنگارنگ افتاد و دلش برای آنها تنگ شد. ایستاد و به این طرف نگاه کرد، چیزی ندید، به آن طرف نگاه کرد، هیچی ندید، هرچه نگاه کرد و نگاه کرد خانه شان را هم ندید. بعد ترسید و مع مع گریه کرد گفت: «من گم شدهام، من گم شدهام.»
برفی عصبانی بود و هی عصبانیتر میشد. او از عصبانیت شاخ درآورد. دندانهایش از دهانش بیرون زد، پاهایش گنده شد و یک دم عجیب و غریب هم درآورد. گلها را لگد کرد، اردکها را ترساند، به لانهی مرغها شاخ زد و دم گاو را گاز گرفت. و ناگهان …
مترسک تمام شب بیدار بود و فکر میکرد که چرا حیاط خانهی خانم بهار آن همه با حیاط خانهی او فرق دارد. حیاط خانهی خانم بهار پر بود از بنفشههای ترگل ورگل و پامچالهای خندهرو و… اما حیاط خانهی مترسک حال و هوای دیگری داشت…
لولو کفت: «کاش میتوانستم از آن بالا، از نوک آن کوه، به دنیا نگاه کنم. حتماً از آن بالا خیلی چیزها پیداست.» بزی همانطور که گوش میداد، دستهای گندم سبز را خورد. لولو چپ چپ به او نگاه کرد. بزی دیگر نخورد و گفت: «من تو را به آرزویت میرسانم! لولو جان بپر پشتم تا برویم. کسی چه میداند! شاید علفهای آن بالا شیرینتر هم باشد.»