کتاب “باخانمان“ یکی از آثار هکتور مالو، نویسنده برجسته فرانسوی در ادبیات کودکان و نوجوانان است. کتاب فوق به همراه کتاب دیگر او، “بیخانمان“، نه تنها به دنیای سینما راه یافتهاند، بلکه به بیشتر زبانهای دنیا ترجمه شدهاند. ماجراهای کتاب که برگرفته از واقعیتهای زنده زندگی هستند به کمک هنر و ابتکار نویسنده چنان اتفاق میافتند که خواننده را تا پایان داستان به دنبال خود میکشانند و او را نگران سرنوشت و انجام کار قهرمان داستان نگه میدارند. از آنجا که ترجمه کتاب به قصد استفاده کودکان و نوجوانان بوده است، از پیچیدگی و شاخ و برگهای اضافی آن کاسته شده است تا همراه با زبان ساده و روان داستان، مورد پسند همه کودکان و نوجوانان قرار گیرد.
آفتابپرست کوچک سبزرنگی بود که روی شاخه قهوهای که مینشست، رنگش قهوهای میشد. روی گل سرخ که مینشست، قرمز میشد. هر وقت خوشحال بود، رنگش سبز براق میشد و هر وقت ناراحت بود، رنگش خاکستری تیره میشد. یک روز از بالای تپهای، یک باغوحش دید، پر از حیوانات قشنگ. دلش خواست مثل آنها باشد و ناگهان… .
این مجموعه ژاپنی با عنوانهای «100تاییها»، «قایمباشکِ 100تاییها» و «رژهی 100تاییها» برای گروه سنی «الف» (3 تا 6 سال) و از روی نسخه انگلیسی ارسالی ناشر ترجمه و راهی بازار نشر شده است.
خاله رعنا و عمه نسا دو پیرزن بودند که در کنار هم زندگی می کردند و دو گربه ناز و ملوس هم داشتند. هر شب یکی از آنها به دیدن دیگری می رفت و با هم حرف زده و بافتنی می بافتند. یک شب گربه های آنها گلوله های نخ را به دندان گرفته و بازی می کردند و نخهای بافتنی گیر می کرد. در این هنگام، عمه نسا لنگه کفش را برداشت و محکم به پشت گربه خاله رعنا زد. خاله رعنا هم بلند شد و… .
آن سال زمستان، برف زیادی باریده و همه جا یخ زده بود، نه گل مانده بود و نه سبزه، نه ریحان و نه مرزه. یک روز تعطیل، بچههای فامیل به خانه پدربزرگ رفتند تا برف بازی کنند. سپس همه به کمک یکدیگر یک آدم برفی بزرگ درست کردند، شکل پدربزرگ، فقط نمیتوانست راه برود و حرف بزند. پدربزرگ به آنها گفت که حالا که از سرما نترسیدند و او را درست کردهاند، کاری هم برای او دست و پا کنند. آن شب بچهها خواب بابابرفی را دیدند که برای مردم نان میپخت و خودش از آتش تنور، کوچک و کوچکتر میشد. روز بعد که به دیدن بابابرفی رفتند، دیدند که آفتاب او را آب کرده است، اما پدربزرگ مهربان هم چنان زنده و خندان به آنها خوشامد گفت. هیچ آتش و آفتابی نمیتوانست پدربزرگ را آب کند و از بین ببرد. تازه اگر خودش هم نباشد، بچهها همیشه خاطره او و کارهایش را به یاد میآورند، گویی که در ذهن آنها همیشه زنده است.
علم و دانایی وقتی سودمند است که باعث تغییر رفتار انسان به سمت کارهای نیک و اخلاق پسندیده شود، اما گاه، دانش و اطلاعات همچون باری بر دوش شخص باقی میماند و هیچ ثمری برای او و دیگران دربرندارد. چنین علم و دانشی، در بیشتر موارد، موجب خودبینی و خودپسندی شخص نیز میشود. در پیشامدهای روزگار این نوع علم و دانش به سادگی ازشخص جدا میشود و او را در گرداب دشواریها رها میسازد. داستان این کتاب نیز که برگرفته از یکی از حکایات مثنوی مولوی است، همین مضمون را ارائه میدهد.
یک روز واسیا که اسباب بازیهای زیادی داشت پایش را توی یک کفش کرد که اسب چوبی میخواهد. پس از مشاجره با مادرش، بدون اینکه معذرت بخواهد، از خانه بیرون رفت. اما آن روز سرمای سختی به شهر آنها آمده بود. پسرک نمیدانست که هر وقت پسر یا دختری با مادرش دعوا کند، این سرمای سخت به شهر میآید. واسیا اگر میدانست که چه ماجراهایی در انتظارش است زود به خانه برمیگشت و از مادرش معذرت میخواست، ولی…. داستان جالب و پرماجرای کتاب با تصاویر زیبایی نیز جذابتر شده است.
در جنگل دور افتادهای پلنگ پیری زندگی میکرد که بزرگ قبیله پلنگها بود. این پلنگ که نابینا شده بود و با چوبدستی راه میرفت افسانههای زیادی میدانست. در شبهای بلند پاییز و زمستان، کار او افسانه گفتن برای پلنگهای جوان بود. یک شب که همه پلنگهای جوان دور او جمع شده بودند، افسانه پیدا شدن گربه را بر روی زمین برای آنها تعریف کرد. آیا شما این افسانه را میدانید؟
کتاب مقدمهای دربارهی تاریخچهی صورتکها در نمایش دارد و شیوهی ساخت صورتک با جعبه و خمیر کاغذ را آموزش میدهد. این کتاب برای بزرگسالانی که در حوزهی کودکان فعالیت میکنند نیز میتواند مفید باشد. ساختن صورتک با مقوایی تا شده/ ساختن صورتک با پاکت کاغذی و مقوایی/ ساختن صورتک با جعبه های مقوایی/ ساختن صورتک با جعبه ی مکعبی شکل
یک روز که خورشید در آسمان میدرخشید از یک تخم کوچک، جیرجیرک کوچولویی به دنیا آمد و یک جیرجیرک پیر با ساییدن بالهایش به هم به او گفت: خوش آمدی. اما جیرجیرک کوچولو نتوانست جواب او را بدهد، چون هر چه بالهایش را به هم سایید، صدایی از آنها درنیامد. جیرجیرک در دشت به راه افتاد و …
کنار جنگل، یک درخت بادام جوان و خودرو بود. روزی روی یکی از شاخههایش، پشت برگها غنچه کوچکی پیدا شد. غنچه کوچک را هیچکس ندید. شکوفه شد، باز هم هیچکس ندید … میوه شد و از شاخه افتاد، باز هم … تا اینکه بهار از راه رسید و … . تصاویر زیبای کتاب، شکوفه را تا رسیدن به درخت همراهی میکنند.
یک گنجشک کوچولو که هنوز یک سالش هم نشده بود، یک روز صبح که از لانهاش بیرون پرید، فکرکرد هنوز دارد خواب میبیند، چرا که همه دشت و درخت و کوه و آسمان سفید شده بود. در آن روز، وقتی نتوانست دانهای پیدا کند و قطره آبی بنوشد، تصمیم گرفت زور و توان خورشید را پیدا کند تا بتواند یخها و برفها را آب کند و… . تصاویر زیبای کتاب نیز زینتبخش داستان آن است.
قورباغه کوچولو دنبال لانه خود میگشت. به لانه راسوها رسید و مجبور شد از آنجا فرار کند؛ همینطور از لانه خرگوشها، موشها، جغدها و… تا اینکه… . کتاب با تصاویر شاد و زیبای خود، قورباغه را از خطرات نجات میدهد و به سوی لانه خودش راهنمایی میکند.
روزگاری، قدیما، تو بیابون خدا، نخودی از نخودا، خونه داشت و زندگی، همه چی، هر چی بگی! این نخودی بلا، چیزی کم داشت تو دنیا، این که خیلی تنها بود، با غم و غصه همراه بود. همدل و همزبون نداشت. جفت هم آشیون نداشت. نخودی تو اون درندشت، تنهای تنها میگشت. نخودی با زبان روان و زیبای شعر و به همراه نقاشیهای قشنگ، به جنگ دیو جادو میرود، طلسم او را میشکند و راه آمدن بهار را میگشاید.
توکا، پرندهی مهربان، از اینکه روزهای بارانی بچهها نمیتوانستند به کوچه بروند و بازی کنند و مجبور بودند در آن اتاقهای کوچک بمانند و حوصلهشان سر برود، ناراحت بود و به دنبال چارهای بود تا راهی برای سرگرمی و شادی آنها پیدا کند. ناگهان ازپشت پنجرهای دید که در آن هوای بارانی، چندین دختر و پسر کوچک، بدون آنکه از یک جا نشستن خسته و بیتاب شوند، دارند کتاب قصه توکا را میخوانند و… . نقاشیهای زیبا و متناسب نیز داستان زیبای کتاب را زینت بخشیده است.
پولینا که پدر و مادر خود را در کودکی از دست داده بود با یکی از بستگانش زندگی میکرد که زنی بسیار خشک و خشن بود. حدود ده سالگی، پس از یک بیماری طولانی که مجبور شدند حتی موهای سرش را بتراشند، پولینا برای بهبود حالش پیش پدربزرگ و مادربزرگ خود به ییلاق میرود. او در آنجا زندگی متفاوتی را شروع میکند و با زندگی دیگری آشنا میشود.
کتاب به نقل شرایط دشوار مبارزه، تبعیض، اتحاد، تاثیرات عدم همراهی و... میپردازد. این کتاب که در سال 1386 منتشر و یک سال بعد برنده جشنواره کتاب سال شد به نقل داستان زندگی کارگران در دوره انقلاب صنعتی میپردازد. این کتاب دو قهرمان دارد که یکی از آنها با نام «رزا» همیشه نگران حضور مادر و خواهر خود در اعتصابهای کارگری است. از سوی دیگر داستان پسری به نام «جیک» روایت میشود که پدری الکلی دارد. در میانه این اعتصاب رزا و جیک به شهری دیگر فرستاده میشوند و تحت سرپرستی خانوادهای قرار میگیرند. از این جای داستان است که رزا و جیک به عنوان خواهر و برادر شناخته میشوند و زندگی آنها با چالشهای متفاوتی روبرو میشود.
این کتابِ تصویری، با هدفِ آموزش فداکاری و ایثار بهصورت غیرمستقیم، چاپ شده است. مداد قرمز در هر صفحه شکلها را رنگ میکند تا اینکه همهی آنها رنگ میشوند و خودش کوچک و کوچکتر میشود.