آقای هزارپا میخواست عروسی کند. رفت و به کفاش گفت، برایش صدجفت کفش بدوزد. کفاش پرسید، پس عروس چی؟ اما آقای هزارپا عروس نداشت. او دنبال عروس گشت. یکبار خانم میمون را انتخاب کرد و یکبار عنکبوت را... اما آنها که نمیتوانستند با هم عروسی کنند... پس آقای هزارپا باید دنبال راهحل میگشت.