در جنگلی دور، دارکوبی بود که در تنه درختی زندگی میکرد. او شبها میخوابید و روزها کار میکرد. روزی جغدی آمد و بالای سر او لانه ساخت و همسایه او شد. اما بهزودی کار آنها به مشاجره کشید، چرا که جغد شبها بیدار بود و روزها میخوابید. با سروصدای آنها همه حیوانات جنگل جمع شدند و… . تصاویر بسیار شاد و زیبای کتاب بر جذابیت داستان آن افزوده است.
ماه به خورشید گله می کرد که آنچه را در زمین است بدرستی ندیده. خورشید هم که همه چیز را دیده بود بعضی از آنها را به ماه نشان داد. اما ماه چیزی دیده بود که خورشید هرگز ندیده بود.