سارا دختر نوجوان سیزده ساله ایست او هم با موسیقی و عشق به موسیقی بزرگ شده و به پیانوی دست دومش بنام کوکو عشق می ورزد.
زمانی که پدر برای گذراندن یک دوره به آلمان می رود جنگ شروع می شود. سارا به همراه خانواده اش راهی اهواز می شوند. در بین راه با یونس پسر نوجوان و بی بی، مادربزرگش روبرو می شوند. با شدت گرفتن بمباران آنان ناچار می شوند پیانو را از وانت خارج کرده تا یونس و بی بی را سوار کنند. سارا از آن پس احساس دو گانه ای به یونس دارد از یک طرف از او دلخور است چون او را مسبب از دست دادن پیانوی خود می داند و از طرفی هم نسبت به او کنجکاو و حتی دلبسته است، او را پنهانی تعقیب می کند و مایل است دوست او را بشناسد، از او بسیار می آموزد و در عین حال به ظاهر خود را به او بی توجه نشان می دهد. یونس پسری است کمی از سارا بزرگتر و رفتار عجیبی دارد. خیلی چیزها می داند، ارونه حرف می زند، شعر می گوید و نگاهی زیبا به طبیعت، موسیقی وعشق دارد. زمانی که او ناچار است برای کمک خرج خود و بی بی به کار چاه کنی بپردازد جان خود را از دست می دهد. سارا و سامان تصمیم می گیرند به باغ مورد علاقه او بروند و خبر مرگ او را به دوست نادیده اش برسانند. وقتی سارا با زحمت زیاد بالای دیوار می رود با راز و حقیقت عجیبی روبرو می شود!؟ رازی که به هیچوجه فکرش را نمی کرد.
داستان ویژگی های نوجوانان و عشق های این سن و عواطفی که با آن روبرو هستند و پدیده جنگ و دشواری های آن و آواره شدن های ناشی از آن را به زیبایی ولطافت بیان می کند. داستان با پایان غم انگیز و لحظات سرشار از ارزش های انسانی و عاطفی بسیاری برای خواننده نوجوان جذاب است.